کربلایت بار دیگر منزل زینب شده
در عزای اربعینت جان او بر لب شده
او که شمع محفل شمس و قمر، وان غنچه بود
بعد از این پروانه ی هجده گل و کوکب شده
نخورم آب من از شط فرات یا ابا عبدالله
خدا می داند آن لحظه آخری که برادر را برای رفتن به میدان شهادت بدرقه می کند با چه نیروی
عجیبی خود را نگه می دارد و چگونه استقامت و بردباری از خود نشان می دهد که امام حسین(ع)
اسراری را به او می گوید و وصایایی به او می کند……..
رو یتیمان مرا غم خوار باش در بلا و در شداید یار باش
رو که هستم من به هر جا همرهت آگهم از حال قلب آگهت
چون شوی بر ناقه عریان سوار در بدر گر به هر شهر و دیار
نیستم غافل دمی از حال تو آیم از سر هر کجا همراه تو
رو که سوی شام خواهی شد روان با علی (علیه السلام)آن قبله گاه عارفان
دراین قصه نقطه ی پرگار زینب است
زینب در راه دین عباس میدهد
اما نخ چادرش را به دشمن نمی دهد